تکرار عادت ها

 ...

 

باید عادت کنی ...باید عادت کنم... باید عادت کنیم به عادی بودن...

کم کم باید عادت کنی که با نگاه دخترهارا بپسندی،یاد بگیری جلوی راهشان سبز بشوی و بگویی :ببخشید خانم میتونم چند لحظه وقتان رابگیرم؟باید عادت کنی به دخترانی که حسابداری می­خوانندوبه کلاس­های ذهن برتر می­روند،گوشی­های سونی اریکسونشان پراست از آهنگ های رپ وپاپ،نباید تعجب کنی که همیشه محسن یگانه و حامدعسگری گوش می­کنند یا عاشق گلزارونیما شاهرخ شاهی هستند، باید عادت کنی بادی بیلدینگ بروی ولباسهای مانکنی گلدار بپوشی،باید یاد بگیری لاف بزنی از دعواهایت ازینکه چند دفعه پلیس ها را دورزده ای،باید عادت کنی به دروغگویی به اینکه خودت نباشی،شعر نگوئی،در همه جا آشنا داشته باشی و دائمآ لاف بزنی، باید عادت کنی به بوی!آرایش ،هرچقدر هم زننده باشد...

 بایدعادت کنی که عادی باشی...

.

.

کم کم باید عادت کنم که نگاهها را بشناسم باید بدانم مردی که ازکنارم رد شد وخیره نگاهم کرد را به زودی دوباره خواهم دید...باید عادت کنم به لباسهای زرق وبرقی آرایشهای به روز باید همیشه یک عروسک سرحال و دلفریب بمانم،نباید فکر کنم،نباید بنویسم،نبایدشعر بگویم کسی برای فکرمن وقتش راهدرنمی­دهد وپولش را... باید عادت کنم فارسی 1نگاه کنم  هرروز عطرتازه بزنم برای خودنمائی دانشگاه بروم برای توجه برای گدایی توجه...باید عادت کنم به آرایش غلیظ برای گدایی بهتر...باید عادت کنم به مردهایی که مهندسی عمران خوانده اندو اسمشان ساسان است وهمیشه به بهترین  رستورانهاوکافی شاپ­ها دعوتم می­کنند، کت وشلوار میپوشندو برای خودنمائی بیشتر دررابرایم بازمی­کنند و با لوسی خاصی می­گویند لیدیز فرست! نمیدانم پالتوی خز دار و چکمه های چرمی به من می­آید؟لاک قرمز ورژلب قرمز! به نظرت به اندازه کافی عادی می­شوم ؟

باید حالاکه پروانه شده ام به گوشه­ی پیله ای بخزم ودرتعفن بمیرم،کسی نگران پروانه شدن من نیست...

آه که چقدر راه دارم تا عادت کنم.... 

 

نظرات 5 + ارسال نظر
امیر طلایی 15 شهریور 1389 ساعت 02:52 ق.ظ http://saberi123.iranblog.com/

._||
سلام. دوست عزیزم خوشحالم که وبلاگی پربار دارید . از طرف سایت لینک نگار دات کام مزاحمتون میشم. تو این سایت سیستمی کاملا هوشمند طراحی کردیم که با توجه به پارامترهای کاملا عادلانه که از گوگل دریافت می کند تعداد بازدید شما را دریافت کرده و در گوگل و موتورهای جستجوی دیگه مثل یاهو ثبت می کنه. بنابراین هم مطالبتان در سایت ثبت می شود و هم در گوگل ایندکس میشود و هم اینکه تو کلی وبلاگ دیگه هم به نمایش در میاد حسن این کارم اینه که بازدیدتون بیشتر می شه و می تونین سایت پربازدهی رو مدیریت کنید. شما می تونید به هنگام آپ دیت وبلاگ خود لینک مطلب جدید رو تو لینک باکس قرار بدید تا در مدت زمان کمتری مطلبتون بازدید مورد نظرشو بگیره. برای ورود به جمع ما کافیه ثبت نام کنید و کد لینک باکس رو تو قالبتون قرار بدبد و بعدش لینکهاتون رو ثبت کنید. یه خواهش دیگه داریم اونم این که برای ثبت نام از اینترنت اکسپلور استفاده نکنید و از مرور گرهای دیگه ای مثل فایر فاکس، نت اسکیپ و ... استفاده کنید تا ثبت نام دقیق انجام بشه البته این فقط یه پیشنهاده. قبل از ارسال لینک قوانین رو مطالعه بکنید و توجه داشته باشید که در صورت استفاده از یک لینک در زمان های مختلف سیستم به صورت هوشمند شما را حذف کرده و متاسفانه عضویت تان رو ملغی می کنه که این واقعا برای ما ناراحت کننده هست که دوستی مثل شما رو از دست بدیم. نکته آخر این که اگر به مشکلی برخوردین با ای دی ما تماس بگیرین تا کمکتون کنیم
-"-|

H.I.D 15 شهریور 1389 ساعت 03:09 ق.ظ http://d-i-c.blogsky.com

دردناک است...

شیما اسلامی فخر 15 شهریور 1389 ساعت 03:37 ق.ظ http://az-abha-be-bed.blogfa.com

ساجده ................................
وای..........
دخترررررررررررررررررررررررررررررررررررررررر باورم نمیشه.
وبلاگ زدی ناقلا... دیدن لینکت و بعد باز شدن صفحت خیلی مزه داد ...
دستت درد نکنه. مطلبتم با حال بود
بدوام برم لینکت کنم.
بوس بوس بوس

اصلاح آدرس وبلاگ
az-abha-be-bad.blogfa.com

شیما اسلامی فخر 15 شهریور 1389 ساعت 11:37 ق.ظ http://az-abha-be-bad.blogfa.com/

ای خدا.....
ساجده اسم قبلی که بهتر بود نسبت به این جدیده....
تو پاییز که برگ نمیرویه... تازه همه برگا میریزن.
بازم روش فکر کن....
پاییزان چه طوره؟
باغ خزان زده ؟

رضا 8 اسفند 1390 ساعت 02:38 ب.ظ

خیلی تخیل خوب و استعداد شعری قابل توجهی داری به شرطی که اسمت ساجده سلیمی باشه تو دانشگاه تهران درس خونده باشی رشته ادبیات و سال 84 دوستی از یاد رفته به اسم رضا داشته باشی.اگه هم نباشی همین که هم اسم اون هستی افتخار بزرگی هست واست و بازم شعرت زیبا بود
می ترسم از جداییها
می گریزم ز آشناییها
به امید روزی که همو ببینم چه به شکل ابر تو اسمون چه یک اسم تو یک غزل عاشقانه یا رمانی با انتهای نامعلوم چه شکل تپه ای خاکی در یک بیابون سوت وکور که به سرعت با ماشین از کنارش رد میشی و تورو یا د کفشهای گلی من ووقتی برای سز وقت رسیدنت ار باغچه دانشکده رد شدم چه به پنجره ساختمونی که تورو یاد انتظارهای من پشت پنجره دانشکده میانداره یا ذغال سنگی در نوک مدادت وقتی داری خاطرا تتو مینوسی یا عضوی کوچک از بدنت وقتی جسم بی جانم در حال اهدا عضوی نا چیز به جسم توست و تو خبر نداری قلب اهدایی متعلق به منه
به امید تحقق اخریش
دوست دارم ساجده سلیمی دانشجوی ادبیات دانشگاه تهران ورودی 82
ساجده/ساجده/84

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد